عید بندگی
ماه آخر است. شهرى ديگر است. هنگام قربانى كردن جان و دل و هواى رستن در سر است. هنگام پيوند عاشقانه با دلبر است. حنجر نفس، مشتاق تيغ و خنجر است. قربان، بهانه عنايت خداى رحمان، فصل قرب جانان و فدا كردن محبوبترين عزيزان در آستان پروردگار منان. هجرت براى ايمان، پيروى از فرمان و بال گشودن در آسمان. آى مردم! چه آوردهايد براى قربان؟
فرزند، مال، يا جان؟!
در همين سراى گذرا، همين دنياى بده و بستان. مگر نه آنكه بايد بگذارى و بگذرى؟! مگر نه اينكه مىروى و با خود هيچ نمىبرى؟ راستى «امر مولا» و «رفيق اعلى» را، كِى فرمان مىبرى؟
«بگذر از فرزند و مال و جان خويش تا خليل اللهِ دورانت كنند
سر بنه در كف، برو در كوى دوست تا چو اسماعيل، قربانت كنند»
… مسلمانى ز سر گيريم
بايد مسلمان بود؛ مطيع فرمان؛ همچون اميرمؤمنان، يكسره وقف خداى مهربان، در شبهاى آغاز رجب، نيمه شعبان، عيد فطر و قربان. آنگاه امانت مىدهند؛ اى انسان! از شر وسوسههاى شيطان و دنيا و هر چه در آن: پول، پارتى و آپارتمان! اصول دين بىدينان! همه همّ و غمّ دونهمتان، اركان ركين آزادگان از بندگى گريزان، بردگان بىايمان، آدمهاى هميشه آويزان، صاحب گامهاى لرزان و لغزان، واماندگان پريشان، پشيمانان هميشه نالان، عقب افتادگان كاروان آدميان، آدمكهاى اسير نام و نان، شهرت طلبان و شهوتخواهان، فضل فروشان و زاهد نمايان، طلبكاران انقلاب اسلامى ايران، خائنان به خون شهيدان و… .
امروز، روز رستن است؛ روز جستن از اين همه طنابهاى رنگارنگ دست بافت شيطان. روز ايثارهاى پنهان و درخواست توفيق دستيابى به رضاى پروردگار مهربان. كه هر كه تسليم حق شد، سعيد است و هر روزى كه در آن، خداى هر دو جهان، نافرمانى نشود، عيد است.
«دل خوش… سيرى چند؟!»
اينك مىسزد، اگر گام در وادى معصيت نگذاريم و دست شيطانها را - در فرمها و سايزهاى گوناگون آنها - به گرمى، نفشاريم! كه هر چه داريم و نداريم، از او داريم، كه دندانمان داد و نانمان. و عيد قربان، بهانه عنايت رحمان. كه خوش دلمان ساخت، به حرارت و فروغ ايمان.
باشد تا ميهمانى كرامت مولا را قدر بدانيم و در همه شهرها و روستاهامان، به جلوه عظيم عيد قربان: ذبح، و تكريم حماسه معنوى ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام پاىبند بمانيم. و «همصدا با حلق اسماعيل» سرود فوز و فلاح بخوانيم.
ما مسلمانيم و هر لحظه در معرض امتحانيم.